آصِفُالدّوله، حاجغلامرضاخان شاهسون اینانلو، فرزند حاجحسینخانشهابالملک
(د 1327ق/1909م) سپاهی و سیاست پیشة روزگار قاجاری. در سال 1291ق/1874م
حاجحسینخان لقب نظامالدوله گرفت و لقب شهابالملک به فرزندش رسید و از این پس او
نیز وارد مشاغل نظامی شد. بعد از فوت نظامالدّوله، شهابالملکجوان، از سوی
ناصرالدّینشاه به حکومت کرمانشاه منصوب گردید و پس از چندی که فرمانروایی آن منطقه
پیوستِ مشاغلِ ظلّالسّلطان شد، وی به مرکز احضار، و به دنبال اغتشاش کرمان در زمان
وکیلالملک دوم (1295ق/1878م) به جای او حاکم کرمان شد، امّا با آنکه پدرش بر آن
دیار سابقة حکومت داشت، او خود کامیابی نیافت و چون مردم بر اثر شدّت قحطی و
بیدادگری دولتیان شوریدند و یحییخانکلانتر هم کشته شد، به مرکز احضار گردید. در
1298ق/1881م، چند ماهی مجدّداً حاکم کرمانشاه شد و در همان سال به سوی طبرستان
(مازندران) اعزام گردید تا در مقام «باشر حضرت والا»، حکومت یکی از 17 منطقة
ابوابجمعی کامران میرزانایبالسّلطنه را برعهده گیرد.
کامرانمیرزا در 1302ق/1885م، در مقام وزارت جنگ، سواران ابوابجمعی را از
شهابالملک که عنوان سرتیپی داشت گرفت. وی به تهران آمد و در خانة امینه اقدس همسر
ناصرالدّینشاه چندان بست نشست تا به خواستهاش رسیدگی شد. در 1305ق/1888م مستقلاً
به حکومت مازندران رسید و 3 سال بعد حکومت خوزستان به او تفویض شد. ناصرالدینشاه
در سال 1313ق/1895م فرزند کوچک خود، نصرتالدین میرزاسالارالسلطنه را در سیزده
سالگی به حکومت خراسان منصوب کرد و شهابالملک را ـ پس از دریافت رشوهای کلان از
وی ـ با لقب جدید «آصفالدوله» که پس از مرگ عبدالوهابخان بیصاحب مانده بود، به
سمت پیشکاری وی برگزید و لقب شهابالملک را به پسر وی محمد ناصرخان داد. در
1315ق/1897م مظفرالدینشاه او را از خراسان به تهران خواند و مجدّداً در همان سال
به حکومت کرمان و بلوچستان برگماشت.
در این دوره، آصفالدوله در برقرار ساختن امنیت در منطقه و مرمّت سیمهای تلگراف که
مورد تقاضای دولت بریتانیا بود، کارهایی انجام داد. با این همه، نواحی کرمان و
بلوچستان دستخوش قحط و گرانی و آشوب باقی ماند. آصفالدوله در صفر 1317ق/ژوئن 1899م
به تهران فرا خوانده شد و به سمت وزارت خالصه جات و حکمرانی تهران و سرپرستی ایلات
و عشایر منصوب گردید. به دنبال وام گرفتن مظفّرالدّینشاه از روسیه و سفر او به
خارج و حیف و میوجوه قرضه در 1318ق/1900م، مردم تهران در برابر رژیم به پا خاستند.
بخشی از پرخاش مردمِ پایتخت متوجه آصفالدوله گردید و از همین رو، او از کار برکنار
شد.
وی در 1320ق/1902م، به حکمرانی فارس منصوب گشت. پس از چند ماه، قرار شد لرد کرزن
سیاستمدار معروف بریتانیا و فرمانفرما و نایبالسّلطنة هندوستان ضمن بازدید از
خلیجفارس، در بندر بوشهر اقامت گزید. دولت مرکزی که به آداب دانی آصفالدوله
اعتماد نداشت، او را به تهران خواند. آصفالدوله در 1322ق/1904م به فرمانفرمایی
خراسان و سیستان منصوب شد. وی در این مأموریت ستمگری را از حد گذراند و گذشته از
اتهاماتی چون احتکار گندم و گوشت که بر وی وارد آمد، آنچه بیش از همه مایة
بیآبرویی او شد، داستان 160 دختر قوچانی بود که یا پدران تنگدست شان آنان را برای
فراهم کردن وجه مالیات به ترکمانان فروختند و یا ترکمانان خود به تحریک سالار
مفخَّم بجنوردی آنان را از خانوادههاشان ربودند.
اهالی مشهد به عنوان اعتراض، به اجتماع و تظاهر پرداختند. تفنگداران حمله آوردند و
40 تن را کشتند و گروهی را که مایة تحریک مردم شد، ماجرا را از فراز منبر تعریف
کرد. طباطبایی در این باره نامهای را برشمرد. فاجعة مشهد در میان مردم بازتابی
گسترده یافت و در جراید نیز مطرح گردید، آنچنان که برخی آن را از عوامل عمدة نهضت
مشروطیت به شمار آوردند. پس از تشکیل مجلس اول، نمایندگان برگزیدة مردم، برکناری
آصفالدوله و محاکمة وی و همکارانش، از آن میان حاکم بجنوردسالار مفخّم بجنوردی را
خواستار شدند. آصفالدوله در اوایل 1325ق/1907م برکنار شد و به تهران امد. وی و
سالار مفخّم به دیوانخانة عدلیه احضار شدند، اما از محاکمه نتیجهای به دست نیامد و
آصفالدوله به ناگاه در 18 رمضان 1325ق/25 اکتبر 1907م در کابینة بعدی که پس از یک
ماه و چند روز به ریاست حسینقلیخاننظامالسلطنه تشکیل یافت، باز در این سمت باقی
ماند. مجلس شورای ملّی نتوانست در برابر این گونه «پاداش» یافتن و ترقّی آصفالدوله
بیتفاوت بماند. از اینرو در 13 محرم 1326ق/16 فوریة 1908م پس از انتقاد سخت
تقیزاده از وی و رفتارهایش، مجلس از اصفالدوله «سلب اعتماد» کد. پس از بسته شدن
مجلس در دورة استبداد سغیر، با روی کار آمدن کابینة مشیرالسلطنه، آصفالدوله به
استانداری فارس منصوب شد. در این هنگام، در همة ایالات بر ضدّ بیدادگریهای محمد
علیشاه، شورشهایی برپا بود، ازجمله در فارس که مشروطهخواهان قدرت فراوان داشتند.
آصفالدوله که سرد و گرم روزگار را چشیده بود، سود خو را در تأیید آنان دانست. از
اینرو تا فتح تهران توسط انقلابیون در سِمَت خود باقی ماند. اما در 28
جمادیالثّانی 1327ق/17 ژوئیة 1909م برکنار گشت و به تهران فراخوانده شد و دیگر به
منصبی ترسید و اندکی بعد درگذشت. وی مردی تندخوی و متظاهر به دینداری بود. برخی از
مشروطه خوهان به عل نفوذ او در ایلات شاهسون و سوابق سیاسی، گهگاه ملاحظاتی از او
میداشتند.
مآخذ: تعتمادالسلطنه، محمدحسنخان، روزنامة خاطرات، به کوشش ایرج افشار، تران،
امیرگبیر، 1345ش، صص 209، 1158؛ همو، المآثر والآثار، تهران، 1307ق، ص 33؛ همو،
منتظک ناصری، تهران، 1300ق، 3/366، 370؛ بامداد، مهدی، تاریخ رجال ایران، تهران،
زوار، 1347-1353ش، 3/14-16؛ براون، ادوارد، انقلاب ایران، ترجمة احمد پژوه، تهران،
معرفت، 1338ش، ص 110؛ بهار، محمدتقی، «بعضی مطالب هرگز فراموش نمیشود ـ
آصفالدوله» یغما، س 23، شمـ 7 (مهر 1349ش)، ص 406؛ سعادت نوری، حسین،
«آصفالدولهها»، یغما، س 16، شمـ 2 (اردبهشت 1342ش)، صص 83-87؛ کسروی، احمد، تاریخ
مشروطة ایران، تهران، امیرکبیر، 1349ش، صص 204، 226-٠227، 278؛ همو، تاریخ هیجده
سالة آذربایجان، تهران، امیرکبیر، 1346ش، ص 15؛ محیط مافی، هاشم، تاریخ انقلاب
ایران، تهران، فردوسی، 1363ش، صص 85، 227-228، 284-285؛ معاصر، حسن، تاریخ استقرار
مشروطیت ایران، تهران، ابنسینا، 1353ش، صص 141، 299، 306، 353، 394، 530-532؛
ناظمالاسلام کرمانی، محمد، تاریخ بیداری ایرانیان، به کوشش علیاکبر سعیدی
سیرجانی، تهران، لوح، 1357ش، 2/397-401، 5/64، 68، 92، 103-106، 425-426؛ وقایع
اتفاقیه (مجموعة گزارشهای خفیهنویسان انگلیس)، به کوشش علیاکبر سعیدی سیرجانی،
تهران، نوین، 1363ش، صص 667-699؛ هدایت، مهدیقلی مخبرالسلطنه، خاطرات، تهران،
1363ش، صص 159 به بعد.
بخش تاریخ